جا مانده ام
کنارِ اتاقی که سرد و تاریک است
جا مانده ام
میان خاطره های گریخته و تباه شده
کنجِ اتاق
تختی بدون حس وُ بالشی خالی از هیجان
دیوارها دچارعکس های قدیمیِ سیاه شده
یک گوشه ی میز
پخش و پلا شده کتاب های فروغ
با شعرهایی که یادواره ی حواس های خوب خداست
بالای سطر اول کتاب ِ چشم هایش بزرگ علوی
یک شعرعاشقانه
با دست خط کسی
که بیرحمانه آشناست
آنجا کنار قاب کهنه ی ساعت دیواری
تصویر با شکوه زنی 
نشسته میان بی کرانِ آغوشی
یک زن شبیه آن روزهای منی که من بودم
لبخند دل ربای عاشقانه ای وُ نگاه دلنوشی
شال طوسی گردن او 
امشب میان دست های من است
با بوی عطر مبهمی که میان اتاق گیرانده
پیراهن چهار خانه ی قهوه ای خوشرنگی
بر روی دسته ی چوبی صندلی آنسوی اتاق جامانده
این شانه
این رُژلب
این ریمل 
این سایه چشم کبود
هم قصه با شبانه های من
با دلم 
نفس نفس زده اند
این شیشه ی خالی عطر( دیور )
این کاست الهه ی ناز 
همراه التهاب عاشقانه ی من
آتش فشانده 
زبانه کشیده اند
رنگی به بیقراری حس های خفته ی من
به دست هوس زده اند
اینجا میان اتاق خاطره ها خدا چه می کنم امشب
لبریزم ازبارش بی امان ابرهای بارانی
کو سایه ای که بلغزد به شانه ی خسته ی من
کو رد پای بازگشت کسی 
از سر پشیمانی
باید رها شوم بروم
به سمت خواب و شراب 
هی جام بگیرم از دست خدای فراموشی
آنقدر بنوشم که فاصله گیرم از همه چیز
تاوان درگیری با خاطره ها ی جان سوز است
ویرانی ُمستیُ سکوتُ
خاموشی

بتول مبشری


اشعار بتول مبشری میان ,بتول ,اتاق ,مانده ,خاطره ,بتول مبشری ,میان اتاق منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

aparatdl hooshemalidariran گلشن چت اصلی|چت گلشن|چت روم گلشن|محبوب فان چت باز News طهران موزیک | Tehran Muzic | دانلود جدیدترین موزیک ها اطلاعات پزشکی