تو را بیاد می آورم
میان نفس های پاییز
کنار گلهای داوودی به غنچه نشسته
وقتی که گوشه ی پرده بدون حس دستی تکان می خورد
یا وقتی که باد
باد محزون آرام آرام از کوچه می گذرد 
تو را بیاد می آورم
وقتی که شعری ذهنم را بارانی می کند
یا صدای ویولونی 
گذشته ها یم را خیس و تازه می کند
تو را بیاد می آورم
و پاییز اتفاقی ست
که برگهای سبز و نارنجی خاطراتم را
یک به یک می تکاند
می تکاند
تو را بیاد می آورم
و سردم می شود
سرم را بر شانه های افتاده ی پاییز می گذارم
به خودم میفشارم اش
و بعد تمام قلبم 
با التماس تیر می کشد
تو را بیاد می آورم
میان یک بن بست ابری مه آلود
جایی که زنی به تماشایت ایستاده 
و تو 
تو از دورفقط برایش دست تکان می دهی
آنقدر دوری
آنقدر دوری
که 
سارها از پرواز می مانند
و با هق هق آن زن
گریه شان می گیرد

بتول مبشری

 


اشعار بتول مبشری بیاد ,مبشری ,پاییز ,بتول ,بتول مبشری منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

جی ان بلاگ مرکز تخصصی تعمیرات الماس کابین blog-shop چشم انتظارم کانفیگ شاپ | مرجع فروش کانفیگ های سی اس مشاوره و اجرای ایمنی اعلام حریق گرمایش برودت پارس هواکش صنعتی | هواکش صنعتی رادیال | هواکش صنعتی آکسیال اهواز موزیک - احدث الاغاني - تحمیل تنزیل الاغاني