ما پرنده های مادرم بودیم
لا به لای موج های دامن اش 
خوشترین خواب ها را دیدیم
ازوسعت مهربان آغوش اش سیب چیدیم
بنفشه بوییدیم
باران نوشیدیم
بادبادک هوا کردیم
گل دسته کردیم
دنبال قاصدک دویدیم
تا خواب هایمان سبک و تُرد و متبرک شد
ما پنج پرنده بودیم
سرخ
زرد
قهوه ای
حتی سیاه
و من که آبی ترین شان بودم
همه پریدیم
بوی سیب ازیادمان رفت
و عطر آشنای چای را 
به نمیدانم چه طاق زدیم
بی هوا یک به یک پر کشیدیم
از اتاق
خانه
نجابت
صبوری
و مادرم
مادرم امروز بی نهایت تنهاست
ومادرم
آخرین پرنده ای ست
که برای خودش لالایی می خواند
و برای خودش می خوابد
حالا ما
پنج پرنده ی آواره ایم
با شب هایی پر از حسرت خواب

بتول مبشری
برای این روزهای مادرم

 

 


اشعار بتول مبشری پرنده ,بتول ,مادرم ,خواب ,بتول مبشری ,برای خودش منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ناودون صیغه یابی بهترین سایت آموزش ربان انگلیسی من نویس، دهه هفتادی می نویسد! ققنوس پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان